جدول جو
جدول جو

معنی خمار کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خمار کشیدن
(بِ عُ دَ / دِ گِ رِ تَ)
به حالت خماری درآمدن. خمار بودن. متحمل خماری شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوار کشیدن
تصویر هوار کشیدن
داد کشیدن، جار و جنجال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ تَ)
حمل خار کردن، تحمل ناراحتی نمودن. کارهای سخت و صعب تحمل کردن. مؤلف آنندراج معتقد است تخصیص خار بصلۀ ’به’ بیجاست و همچنین تخصیصش به ’از’ نیز صحیح نیست یعنی به خار کشیدن بمعنی درآوردن و از خار کشیدن بمعنی برآوردن. چون:
اول سری برخنۀ دیوار می کشم
دیگر به آشیانۀ خود خار می کشم.
صائب (از آنندراج).
بیت فوق مثال برای به خار کشیدن است یعنی به آشیانۀ خود خار می کشم.
سوزن تمام چشم شد از انتظار من
با ناخن شکسته ز پا خار می کشم.
صائب (از آنندراج).
بیت فوق مثال برای از خار کشیدن یعنی ازپا خار می کشم
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ)
تحمل پستی کردن. قبول خفت کردن. تحمل بی اعتنائی کردن. بی آبرویی بردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ)
سفره گستردن. سفره پهن کردن:
بخلق و فریبش گریبان کشید
بخانه درآوردش و خوان کشید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
متحمل خسارت شدن. ضرر بردن. زیان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، تاوان دادن. جبران ضرر کسی را کردن. ضرر و زیان کسی را پرداختن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ دَ)
چیزی سنگین را روی زمین کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ایجاد خراش در روی چیزی کردن. خراش وارد آوردن. احداث خراش کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ غَنْ)
بدور زمین یا چیزی خط مرزی کشیدن
لغت نامه دهخدا
(اُ/اُمْ می بَ تَ)
رنج کشیدن. پرستاری و مواظبت کردن کسی یا چیزی. تعهد و مراقبت و دلسوزی کردن امری:
کشیدی همه ساله تیمار من
میان بسته بودی به هر کار من.
فردوسی.
کمند اندر افکند و بر زین کشید
نبد کس که تیمار رویین کشید.
فردوسی.
همه یاد دارید گفتار من
کشیدن بدین کار تیمار من.
فردوسی.
تیمار رعیت کشد و انده درویش
کایزد بدهاد او را جزانده و تیمار.
فرخی (از آنندراج).
سالاری باید بانام و حشمت که آنجا رود و غزو کند و خراجها بستاند چنانکه قاضی تیمارعمل ها و مالها می کشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269).
جودش چو کندغارت درهای یتیم آور
کآخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش.
خاقانی.
شاهی که خلایق را تیمار کشد عدلش
گرد نقط عالم پرگار کشد عدلش.
خاقانی.
چند تیمار از این خرابه کشیم
آفتابی در آفتابه کشیم.
نظامی.
رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماط کشیدن
تصویر سماط کشیدن
خوان گستردن، رده بستن صف کشیدن رده کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کباده کشیدن و آن چنین است که ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بالای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار کشیدن
تصویر کنار کشیدن
((~. کَ دَ))
دست از کاری کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
وجعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
Wrench
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
dévisser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
odkręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
kufungua bolt
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
отвинчивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
abmontieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
چابی لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
রেঞ্চ ব্যবহার করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
렌치를 사용하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
anahtarla gevşetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
转动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
レンチを使う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
לסובב עם מפתח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
खोदना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
membuka baut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
викручувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
losdraaien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
destornillar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
svitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
soltar com a chave inglesa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آچار کشیدن
تصویر آچار کشیدن
ใช้ประแจ
دیکشنری فارسی به تایلندی